۱۳۸۸/۰۶/۰۳

ماه رمضان

از روز قبل از ماه رمضان دایی پیامک زد که برای شب سیزدهم برویم خانه هاش ، اما همسرم گفت :آخه نمی شه که همش ما بریم من این دفعه نمی آیم ، اگه دایی اینا نیان خونمون . منهم با دایی تماس گرفتم و گفتم دایی امشب برای افطار تشریف بیاورید منزل ما . ایشان هم بعد از مشورت با همسرشون قبول کردند . خلاصه ما افتادیم به آماده شدن . به هر حال دایی با همسرشون و 4 تا پسر قد و نیم قدش که بزرگه 9 ساله شه و یک جفت دوقلوی 4 ساله و یک حاج حسین 2 ساله تشریف آوردن منزل ما . بسیار خوش گذشت . من خیلی خوشحالم که خونه دارم و میتونم مهمون داشته باشم . دایی جان اینها ساعت 11 شب تشریف بردن . بعد از رفتن دایی تلویزیون اعلام کرد فردا اول ماه رمضان است .

خلاصه سحر از خواب برخواستیم و به نیت ماه رمضان سحری خوردیم ، و بعد از نماز چرتی زده و ساعت 7.30 به سمت دفتر به راه افتادم.

شنبه همانطور که در دفتر بودم به کیوان تماس گرفتم و برای افطار دعوتش کردم اما او گفت که امشب ماشین ندارم و نمی تتنم بیایم اما اگه تونستم فردا و مکالمه تمتم شد . بعد از اندکی همسرم تماس گرفت و گفت دایی اش با او تماس گرفته و گفته اگر منزل است او برود و سری به او بزند

. دایی حسین که مریضی قلبی دارد نمی تواند روزه بگیرد و خلا صه ناهار را منزل ما بودند . البته من با اینکه همه مسیر را با تاکسی رفتم اما ساعت 6.30 رسیدم منزل دایی داشت میرفت بیرون . دایی بازگشت و کمی با هم گپ و گفت کردیم و ساعت 7.5 رفت. این هم از روز اول

اما روز دوم : کیوان تماس گرفت و گفت آیا هنوز دعوت است . من هم خوشحال شدم و گفتم بله . قرار شد بعد از کار بروم دفترش و با هم برویم منزل مان. با همسرم تماس گرفتم و این خبر را دادم و ایشان هم اعلام کرد همه چیز آماده است. خلا صه کیوان اندکی آش خرید و با هم رفتیم منزل و خلاصه افطار کردیم. شب خوبی بود. شب با کیوان رفتیم منزل گردو خانم (مادر همسرم)

شب آخر شب بود اما تا حدود 12 بیدار بودم اما کمکم خوابم گرفت و خوابیدیم

.

دیگر دو شنبه فرا رسید بود قرار بود برویم منزلمان اما خاله همسرم افطار دعوتمان کرد و رفتیم . اتفاق خاصی نیفتاد فقط آقا مسعود برادر همسر خاله که خارج درس میخونه اومد و تونستیم کلی باهم صحبت کنه ایشون هم هم عقیده هستند با بنده در ارتباط با مسائل سیاسی اجتماعی ..

و امروز سه شنبه سرم بسیار شلوغ بود تا آمدم برسم به دفتر ساعت حدود یازده و نیم بود و

....

الان هم دارم با میهمانم میرویم منزلمان آقا سید رضا دارن تشریف می آورند منزل ما.

ساعت 17.00

۱ نظر:

  1. التماس دعا
    حضرت آقا مسیح جان
    از شما و خانواده تان

    خوشحالم که وبلاگ زدید

    سیدمرتضی ابطحی

    پاسخحذف

از دانستن نظراتتان خوشحال خواهم شد . اگر با نام باشد بیشتر